سستی ایی در تنم رخنه کرده
سلول های پرتکاپوی تنم
یخ زداه اند
من در استانه ی دری ایستاده ام
به تماشای قصه ایی
که می نگارم
به نجوای درونم گوش فرا می دهم
چون دریای پرتلاطم است
هر موجی سخنی دارد
هرموج به صخره ایی برخورد می کند
در هر برخورد
تکه پاره ایی به زمین می افتد
روحم متلاشی می شود
هر قطعه اش در ساحلی آرام می گیرد
در این دریای پر آشوب
تو ساز دیگر می نوازی
و من متبلور می شوم
گاهی نیز طوفانی
از خود می پرسم
به کدامین سو خواهم رفت
پایان راه این امواج کجاست
دریا چه زمانی آرام می گیرد
حلیمه
نویسنده » حلیمه » ساعت 10:15 صبح روز چهارشنبه 88 تیر 10