سایه سیاهی بر سرم سنگینی می کند
انگار تار می تنم
هر روز
تاری جدیدبر تنم تنیده می شود
ومن
استاده ام
استاده در مکانی ثابت
می نگرم
به خود و تارهایی که زیاد می شود
در بیرون
همه در تکاپویند
من سکنا گذیده ام
وجودم فریز شده
آری
باری دیگر
به من حمله شده
من به جنگ آمده ام
به جنگ خود
سربازان ذهنی ام را می پرورانم
برای بیهودگی
هر ازگاهی، نسیمی می وزد
صف افکارم نظم می گیرد
با گذر نسیم
آشفتگی آغاز می گردد
و من استاده ام
در ابتدایی که آغاز ندارد
در مسیری بی دلیل
در راهی که همراه ندارد
وغمی که آغاز ندارد
من استاده ام
حلیمه
نویسنده » حلیمه » ساعت 9:41 صبح روز چهارشنبه 88 تیر 10